«هرکدام از ما شیطان قصهی کسی هستیم»
نویسنده: مهدی عارفیان
زمان مطالعه:4 دقیقه

«هرکدام از ما شیطان قصهی کسی هستیم»
مهدی عارفیان
«هرکدام از ما شیطان قصهی کسی هستیم»
نویسنده: مهدی عارفیان
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]4 دقیقه
خبیث اعظم! پس از چندین روز دستوپنجه نرمکردن با بیماری و بیحالی، این آخرین چیزی بود که انتظار شنیدنش را از رئیسم داشتم. به محل کارم که پا گذاشتم با چنان گرما و صمیمیتی، خبیث اعظم صدایم کردند که انگار سالهاست که به این لقب معروفم.
چند لحظهای طول کشید تا پاسخی بیابم که تعجبم را نشان دهد و پس از آن هم هرچقدر دلیل و منطق آوردم و خواهش و التماس کردم که من لیاقت تکیهزدن بر چنین جایگاه مهمی را ندارم و «حق چندین نفر از دوستان دور و نزدیک با این نامگذاری پایمال میشود» فایدهای نداشت.
همیشه گفتهام و باز هم میگویم که خردهخباثتهایی که گاهی از من شکوفا میشوند در عرصهی شیطنت و آزار حرفی برای گفتن ندارند و هرروزه پدیدههای بسیار دیدنیتری در میانمان خلق میشوند. خبیث اعظم نامیدن من مانند مدیرعامل خواندن جوانک تازهکاریست که تازه دوران کارآموزیاش را به پایان رسانده است.
بااینحال از همان روز اول هچوقت از این لقب جدید ناراحت نشدم. تعجب کردم، مخالفت کردم، شکایت کردم. اما هیچوقت ناراحت نشدم. نه مثل زمانی که خانوادهام مرا مسئول ناپدیدشدن خوراکیهای خواهرزادهام دانستند درحالیکه تمام آن آخرهفتهای که تنها بودم با خودم جنگیدم تا به آنها دست نزنم. آن زمان، هرچقدر منِ واقعا بیگناه از خودم دفاع میکردم کسی باورم نمیکرد و این واقعا دردناک و توهینآمیز بود. اما این بار آن حس تیرکشیدن بخشی از مغزم حاضر نبود و از درون خشمی برای این بیعدالتی احساس نمیکردم.
شاید وجدانم به خاطر داشت که هرسال یکی از دوستان دوران دبیرستانم تولدم را تبریک میگوید و حالواحوال میکند و من هرسال تولد او را فراموش میکنم و هیچوقت مشتاق پرسیدن حالش نیستم چون از همان نوجوانی موجهای افسردگی و بیحوصلگی پشت «خوبم»گفتنهایش در جریان بودند. نه اینکه سختیهایش برایم بیاهمیت باشند یا دردش را سبک بشمارم، اما توان به دوشکشیدن رنج او را در خودم نمیبینم و از ترس مکالمهای طولانی و غمناک هیچوقت نمیپرسم «واقعا خوبی؟»
شاید ته دلم میدانم که با بهانهی «سرم شلوغ است» و «وقت ندارم» و «هزار کار ناتمام دارم» صدها بار ذوق عزیزانم را کور کردهام. مسافرتها و گردشها و دورهمیهایی که از تاریکی خانه منتظر اتمامشان بودم، ممکن بود شادتر و خاطرهانگیزتر باشند اگر جای خالی من، کامِ فقط یک نفر را تلخ نکرده بود.
شاید قولهایی که دادم و اندکی بعد شکستم، قرارهایی که گذاشتم و روزش که رسید بههم زدم، مسئولیتهایی که قبول کردم و از زیرشان شانه خالی کردم همه بر هم تلنبار شدهاند و مانند کوهی از خاک وجدانم را دفن کردهاند تا زمانی که خبیث اعظم صدایم میکنند به گوشش نرسد و خشمگین نشود. اگر به گوشش میرسد هم بعید نیست که لبخندی تلخ بزند و سری تکان دهد و زیر بار خباثتهایم به خوابش بازگردد.
نمیدانم رئیسم از کجا خبر داشت که من سالهاست در انکار چه توصیفی از خودم هستم. اسم خودم را گذاشتهام آدم خوب داستان اما بر تختی از ناراحتیها و گریهها و حسرتها تکیه زدهام، همه قربانیان خردهخباثتهای من. قبول اینکه من آدم بد داستان هستم سخت نیست؛ باورها و افکار ما در ناخودآگاهمان ریشه میدوانند و ناخودآگاه من از حقیقت هویتم آگاه است. اما این پذیرش آسان به معنی پذیرش بیدرد نیست. برای پذیرفتن خباثتم باید در چشمان تمام قربانیانم نگاه کنم و بهزبان بیاورم که در حقشان چهها کردم. یا بدتر از آن. چهها نکردم. شمار کمکاریها و کنارکشیدنهایم از دست خودم هم در رفته است.
شماره ۱۲۳ وقایع اتفاقیه نشانم داد که من تنها خبیث دنیا نیستم. فقط من نیستم که قربانیانی دارم. به قول دزد دریایی افسانهای، کاپیتان فلینت که گنج پنهانش جنگی به راه انداخت: «هرکدام از ما شیطان قصهی کسی هستیم». مشکل اینجاست که فقط بعضیها شجاعت روبهروشدن با این حقیقت را دارند و آنهایی که میتوانند از آن سخن بگویند کمتر هم هستند. «نوازشهای بیرحمانه» داستان آن انگشتشمارانی است که شجاعت سخنگفتن از حقیقت تاریک بشریت را دارند.

مهدی عارفیان
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.